به یاد وطنم ایران

حسن 4 سال در اسارت بود می گوید خیلی شکنجه شدم هر روز تهدیدمان می کردند که شما را می کشیم چون ما مفقودالاثر محسوب می شدیم

با دیدن ماه نو در آسمان خوشحال می شود می گوید تنها زمانی که عراقی ها دست از شکنجه ما بر میداشتند در هنگام عید فطر بود واین ماه نو برایم خاطره ای خوش است

عراقی ها رفتارهای غیر انسانی زیادی با ما داشتند یک اسیر ایرانی را می آوردند و بعد مثلا من را صدا می زدند بیا این را کتک بزن و من به جای اینکه هموطنم را کتک بزننم رویش را می بوسیدم
هر چند که او میگفت حسن بزن ایرادی ندارد اما من حاضر به این کار نبودم. و این کار بدترین جواب برای انها بود و بعد از ان هم من را بشدت شکنجه می کردند و هم آن هموطنم را ، ولی باز هم برایشان یک شکست محسوب می شد که نتوانستند حتی در اسارت ما را به رفتاری های غیر انسانی وادارند

حسن می گوید یادم می آید سرباز جوانی اسیر شده بود که در آنجا مبتلا به سرطان شده بود و می دانست که دیگر خاک ایران را نخواهد دید . ما هر چه تلاش کردیم که حداقل بخاطر بیماری اش او را آزاد کنند و به ایران برگردانند ، عراقی ها قبول نمی کردند

اما آن سرباز عاشق ایران بود عاشق برگشتن به ایران بود.

می گفت از سیم خاردار سوزن درست کردیم و بعد از نخ های پتو استفاده می کردیم و لباسهایمان را می دوختیم چون تا شش ماه که از اسارتمان می گذشت همان لباس های سربازی تن مان بودند و بشدت پوسیده بودند و ناچار به دوختنش بودیم

اما آن سربازی که بیمار بود با نخ پتو با آن جسم نحیف و بیمارش پرچم سه رنگ ایران را روی بالشش گلدوزی کرده بود تا شب ها خواب ایران را ببیند

و من خوب می دانم آن شب که آخرین نفس را کشیدی آن شب که روح پاکت از جسم رنجورت خداحافظی کرد با چه شوقی سوی ایران پرواز کردی ان شب همه ما در خواب بودیم و تو به در تک تک خانه های ما آمدی در زدی که بدانیم برگشتی و آسوده باشیم که اکنون با روح بزرگت نهگبان سرزمینمان هستی .

امروز بعد از سالها یاد تو را زنده می کنم تا فرزندانمان بدانند آزادی این سرزمین آسان بدست نیامده و قهرمانان حقیقی شمائید که از جانتان برای سربلندی این سرزمین گذشتید. نه آن صورتکهای رنگین و خیالی که بر لباس و کیف و دفترشان نقش بسته است .

براساس خاطره ای از آزاده سرفراز سرباز وظیفه حسن نوروزی نیا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها