شعر نو می گویم اما حرف هایم تازه نیست
عزم رفتن دارم اما رد پایم تازه نیست

یک دو روزی در دلی بودیم و رفتیم عاقبت
رفتن از یاد عزیزانم برایم تازه نیست

دوستت دارم ولی دیگر چه جای ماندنم ؟
میروم بی منت از جایی که جایم تازه نیست

آمدم با شور و شوق از عشق گویم با دلت
کهنه شد آواز من شور و نوایم تازه نیست

سخت می گردد تنفس در فضای بی کسی
سینه ام سنگین و هم حال و هوایم تازه نیست

روزگاری گوش یاران بود و صحبت های من
گرچه مدت هاست هم دیگر صدایم تازه نیست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها